موضوع: "معرفی کتاب"

معرفی کتاب

#معرفی_کتاب

?خاطرات مستر همفر(دستهای ناپیدا)

✍️ترجمه:صادق طالبی مازندرانی

?خاطرات مستر همفر عنوان کتابی است که به شرح خاطرات مِستِر همفر مامور دولت بریتانیا در کشورهای اسلامی در قرن ۱۸ میلادی پرداخته و به تشریح نقش او در شکل‌گیری دیدگاه وهابیت در کشورهای مسلمان می‌پردازد. او در این کتاب از مأموریتش به کشورهای مصر ، عراق ، ایران، حجاز و استانبول مرکز خلافت عثمانی می گوید و هدفش از این مأموریت را که جمع آوری اطلاعات کافی به منظور جستجوی راه های درهم شکستن مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالک اسلامی است بیان کرده و از7 مسائلی که در این مأموریت برای او پیش می آید، یاد می کند.

?مطالعه این کتاب جهت پی بردن به نقشه های روباه پیر انگلستان در پیدایش وهابیت و برای غلبه بر مسلمین و همچنین شناخت راه های نفوذ غرب به جهان اسلام و برای عبرت گرفتن و دشمن شناسی لازم است.

معرفی کتاب( از گانگستری تا طلبگی ٰ.حجره ای برای گانگستر)

«حجره‌ای برای گانگستر»



ترجمه‌ای است از «Over the Wall»؛

کتابی که «مایکل بوث» دیروز و شیخ «حامد حسین وقار» امروز،

سرگذشت مسلمان شدنش را در آن شرح داده است.

این شرح‌حال شنیدنی را گام‌به‌گام در همین صفحه بخوانید.

به گزارش ادیان نیوز، سرگذشت کسانی که به دین اسلام مشرف می‌شوند، همواره شنیدنی است،

به‌ویژه اگر بدانیم که انسان حقیقت‌جویی پیچ‌وخم‌های بسیاری را پشت سر گذاشته و دست آخر،

تحصیل علوم اسلامی را تنها مایۀ رفع عطش خود یافته است.

«حجره‌ای برای گانگستر»

 

 

 

 

ترجمه‌ای است از «Over the Wall»؛ کتابی که «مایکل بوث» دیروز و شیخ «حامد حسین وقار» امروز،

سرگذشت مسلمان شدنش را در آن شرح داده است. این شرح‌حال شنیدنی را گام‌به‌گام در همین صفحه بخوانید.

مقدمه: وقتی کسی به دین اسلام درمی آید - یا بهتر بگوییم، برمی‌گردد -

تا پایان عمر با پرسش‌های بسیاری روبه‌رو می‌شود:

«چرا مسلمان شدی؟

چه‌کسی در این راه کمکت کرد؟ نظر پدر و مادرت دربارۀ مسلمان شدن تو چیست؟»

اتفاق دیگری که می‌افتد این است که فرد زیر بمباران تعریف و تمجیدها قرار می‌گیرد.

مورد معروفش این است که:

«خوش به حالت! تو یک مسلمان واقعی هستی، چون تحقیق کرده و از میان میلیون‌ها طریق دیگر،

اسلام را انتخاب کرده‌ای.» اگر کسی چنین سؤالاتی از من بپرسد، من بین تازه‌مسلمان و مسلمان‌زاده تفاوتی نمی‌بینم.

در واقع، تولد در یک خانوادۀ مسلمان، نعمت به نظر می‌رسد، اما تنها مایۀ امتیاز فرد بر دیگران، تقواست.

هرکس تقوای بیشتری داشت، بهتر است؛ فرقی نمی‌کند که تازه‌مسلمان باشد یا مسلمان‌زاده. مثل اکثر تازه‌مسلمانان،

این سؤالات خیلی خیلی زود قدیمی می‌شوند. امروز من به‌خاطر زندگی در کشوری اسلامی ادیان نیوز: به‌مدت حدود یک دهه،

شاید آن‌قدر با پرسش‌هایی از این دست روبه‌رو بوده‌ام که نمی‌توانم آنها را به خاطر بیاورم.

دیگر از این‌همه سؤال خسته شده‌ام، ولی قبول دارم که مسلمان شدن یک غیرمسلمان برای دیگران جالب است و حتی به آنها انگیزه می‌دهد.

این، یکی از اهداف من از نوشتن این کتاب است.


از خدا می‌خواهم به انسان‌ها کمک کند تا با خواندن این کتاب، اسلام را دین برحق و انتخابی ماندگار بیابند.

همچنین از خدا می‌خواهم که این کتاب، الهام‌بخش و مایۀ تقویت معنوی مسلمانان، چه تازه‌مسلمانان و چه مسلمان‌زادگان، شود.

پیش از این هم قصد داشتم دست‌به‌کار نوشتن چنین کتابی شوم،

اما همیشه خجالت مانعم می‌شد. ولی اخیراً با گروهی از تازه‌مسلمانان بسیار متدین، از قم راهیِ تهران شدم.

این عده از طریق «بنیاد بین‌المللی همکاری اسلامی» (IslamIFC) برای زیارت به ایران آمده بودند.

ما در این سفر به دیدار «سید رضی شیرازی» - یکی از نوادگان مرجع معروف، آیت‌الله شیرازی، صاحب فتوای معروف تنباکو - رفتیم.

او از علما و عرفای بلندپایۀ شیعه است که در تهران زندگی می‌کند.

ایشان به ما توصیه کرد که حتماً سرگذشت مسلمان شدن خود را بنویسیم تا دیگران را در این راه کمک کنیم.

سپس ایشان دفتری به ما نشان داد که شهادت افراد زیادی به حقانیت اسلام در آن ثبت شده بود.

این افراد به دست این سیّد اسلام آورده بودند و تعدادشان بیش از ۴۰۰ نفر بود!

از خداوند می‌خواهم که من را به‌خاطر قصورهای بسیارم ببخشاید و از او می‌خواهم که به من قوتی بدهد تا کتابی بنویسم که دیگران را به راه راست هدایت کند

و نیز یاری‌گر کسانی باشد که در راه راست قرار دارند.


همچنین از خدا می‌خواهم که همۀ خوانندگان،

این کتاب را با دید باز و بدون هیچ‌گونه پیش‌داوری دربارۀ اسلام و خود من مطالعه کنند.

یقین دارم که برخی افراد با خواندن بخش‌هایی از زندگی من شگفت‌زده خواهند شد و فقط از خدا می‌خواهم که از این نوشته‌ها برای تقویت معنوی خود بهره بگیرند.

در پایان، تعجیل در فرج امام زمان(عج) را از درگاه خداوند متعال خواستارم. فصل اول

: کودکی دوران کودکی من با کودکی معمول دیگر آمریکایی‌ها تفاوتی نداشت.

پدرم پیش از دوسالگی‌ام ما را رها کرد و مادرم مجبور شد من را دست‌تنها بزرگ کند.

مادرم زن خاصی است؛

عشق من نسبت به او در قالب کلمات نمی‌گنجد.

من خودم دو بچۀ ناز دارم و حالا می‌فهمم که بزرگ کردن من در آن دوره چقدر برای مادرم سخت بوده است.

وقتی من به دنیا آمدم، مادرم بیست سال بیشتر نداشت.

179-picبا رفتن پدر، مادرم تصمیم گرفت که در زندگی‌اش تحولی صورت بدهد و از همین رو،

به دانشگاه برگشت. وقتی من هنوز تاتی‌تاتی می‌کردم، مجبور شدیم به خانۀ پدربزرگم نقل‌مکان کنیم.

پدربزرگ و مادربزرگم از ما سرپرستی می‌کردند و مادرم توانست به دانشگاه برود و مدرکی عالی دریافت کند.

یادم می‌آید که مادرم من را به مهدکودک دانشکده می‌سپرد و برای خواباندن من، کتاب‌های درسی‌اش را با صدای بلند برایم می‌خواند.

مادرم سخت تلاش می‌کرد، ولی بالاخره توانست به جایی برسد.

مادرم پس از آن تصمیم گرفت که در رشتۀ حقوق ادامۀ تحصیل بدهد.

تحصیل در رشتۀ حقوق، به‌خصوص برای مادری مطلّقه، کار آسانی نیست. ولی او هیچ‌وقت گله‌ای نمی‌کرد.

فقط سرش را پایین می‌انداخت و کاری را که باید،

انجام می‌داد تا بتواند زندگی بهتری برایمان فراهم کند.

او یکی از اسطوره‌های زندگی من است.

هنوز ده‌ساله نشده بودم که مادرم با مردی آشنا شد و مدتی بعد با او ازدواج کرد.

او چند خانه آن‌طرف‌تر از خانۀ پدربزرگم و روبه‌روی خیابانی زندگی می‌کرد که من به مدرسه می‌رفتم.

چندان یادم نمی‌آید که قبل از ازدواج با هم ملاقاتی داشته باشند،

ولی جشن عروسی‌شان یادم هست.

حلقه‌های عروسی را من آوردم و به مادر و پدرم هدیه کردم.

[او پدر واقعی من است و از این به بعد،

هر جا کلمۀ «پدر» را به‌تنهایی به کار بردم، منظورم اوست.] جشن عروسی،

مراسمی پرشورونشاط بود که آن هم در خانۀ پدربزرگم برگزار شد.

وقتی حدود دوازده سال داشتم،

بالاخره از خانۀ پدربزرگم نقل‌مکان کردیم و مدت کوتاهی به دنبال خانه بودیم تا این‌که پدر و مادرم اولین خانۀ خود را خریدند.

پدرم هم به دانشکدۀ حقوق رفت و آنها هر دو وکیل شدند.

من افتخار می‌کنم که فرزند آنها هستم.

یادم هست در حدود هشت‌سالگی‌ام، پدرم قانوناً من را به فرزندی قبول کرد و من نام خانوادگی‌ام را از «آرو» به «بوث» تغییر دادم.

پدر من الگوی ناپدری‌هاست.

اصلاً به کار بردن کلمۀ «ناپدری» دربارۀ او درست نیست،

چون او آن‌قدر پدر خوبی برایم بوده است که خجالت می‌کشم این کلمه را در موردش به کار ببرم.

بسیاری از خانواده‌های آمریکایی با هم چندان صمیمی نیستند و بینشان مهرومحبتی وجود ندارد.

اما این در مورد خانوادۀ من صدق نمی‌کند.

من پدر و مادرم را بسیار دوست دارم - می‌دانم راه‌هایی را رفته‌ام که شاید آنها راضی نبوده‌اند - ولی معنایش این نیست که دوستشان نداشته باشم.

آنها بهترین پدر و مادری هستند که در تصورم می‌گنجد.

سیزده‌ساله که بودم، خواهرم «هانا» به دنیا آمد.

او خیلی دوست‌داشتنی بود و من به خاطر دارم که پدرم چقدر مراقب بود که من با آمدن خواهرم احساس نگرانی نکنم. او برایم ۱۰۰ دلار کارت بیس‌بال خرید! «

هانا» همیشه برایم مهم بوده و من بی‌صبرانه منتظر روزی هستم که بالاخره بتوانیم با هم در یک شهر زندگی کنیم و بیشتر به درد هم بخوریم.

ادامه دارد …

معرفی کتاب


معرفی کتاب نامیرا

کتاب نامیرا روایت مردمان مشتاق کوفی است که مدت ها در انتظار منجی خود نشسته بودند تا آنها را از زیر یوغ حاکمان ظالم و ستمگر خود رها سازد و حق سلب شده آن ها را بازگرداند به آنها. روایت مردمانی که حسین را به شهر خویش خواندند نه از آن حیث که او را امام زمان خود می دیدند و ردای حکومت را شایسته امام و خلافت را در خور شأن حسین می دانستند، بلکه حسین را به کوفه خواندند چرا که پیش خود می پنداشتند حسین تنها کسی ست که سوار بر کشتی نجات می تواند آنها را به ساحل امن زندگی برساند. و حقی که در حکومت معاویه و یزید از کوفیان غصب شده و حقوقی که از آنان نادیده گرفته شده را بازگرداند به آنها. تا به تحقیر بیش از پیش کوفیان در برابر شامیان پایان دهد.

 

در یک آسیب شناسی سیاسی و تحلیلی اجتماعی، بروز حادثه کربلا در نتیجه عدم تدبیر و فقدان نعمت بصیرت در میان مردمان کوفه برای یاری امام خود بود. کربلا حاصل یک نگاه سطح پایین مردم یک دیار به امام زمان عصر خود و یک انتظار حداقلی از منجی آن روزگار بود. این نوع نگاه حداقلی به منجی سال شصت و یک هجری باعث وقوع فاجعه کربلا به دست کوفیان بی بصیرت در آن سال شد. و همان مردمانی که با انتظارات مادی و دنیوی خویش، حسین را به کوفه دعوت کردند، پای معامله با عبیدالله ابن زیاد - نماینده سفاک یزید - دست هایشان لرزید و به اندک مسکوکات زرین، عهد خود با حسین را شکستند. پس از آن معامله دنیایی و به دنبال آن عهد شکنی مملو از دنائت، زبان همان مردمانی که مدام در سبّ و شتم معاویه و مذمت یزید می چرخید، به مدح و ستایش از یزید باز شد و شمشیر اهل کوفه در برابر یاران حسین، از نیام بیرون کشیده شد و در عاشورا به رقص درآمد و خون هایی را به ناحق ریخت.

 

اما در این میان جوانمردانی هم در کوفه بودند که حسین را از سر دنیاخواهی نخواستند و اگر چه بعضی هاشان برای آمدن حسین به کوفه نامه ای ننوشته بودند و ابتدا به ساکن مشتاق این حضور نبودند. اما برای گمراه نشدن در ظلمات جهل و از پا در نیامدن در هوای پر غبار فتنه، در راه درک خورشید حقیقت و پیدا کردن مسیر حق، ابتدا با ندای عقلانی گام برداشتند و سرآخر به ندای درونی قلب خود که شمیمی از ندای هل من ناصر حسین بود، لبیک گفتند و به قافله کربلائیان پیوستند. اینان همان مردان مردی بودند که «نامیرا» در خور نام نکوی تک تک آنان بود. «نامیرا» یعنی جاوید. نامیرا همان کسی ست که مرگ مادی، پایان حیات او در دنیا نیست. و یاران کربلایی حسین، جملگی نامیرا بودند و در قلب تاریخ جاودانه شدند. کسانی که از بیم جانشان مهمان خود را نکشتند و بلکه به یاری و پذیرای از او شتافتند.

 

کتاب نامیرا در سیر داستانی خود به صورت کاملا حساب شده به اثبات چرایی خیانت و عهد شکنی کوفیان از آغاز راه تا وقوع حادثه کربلا می پردازد. صادق کرمیار با نثری روان و لبریز از سادگی، داستان نامیرا را از حوالی ماه ذی الحجه در صحرای مبهم - برای مخاطب - آغاز می کنند و سیر داستان را به گونه ای اعجاب انگیز ادامه می دهد. کرمیار در ادامه مخاطب را همراه کاروانی از بازرگانان به داخل شهر کوفه مشایعت می کند. نکته در خور تحسین کتاب، عدم قضاوت نویسنده در رابطه با افراد و پیش داوری از ابتدای کتاب است. تا آنجا که نویسنده تا قسمت های پایانی کتاب، طینت و نیت افراد را بصورت کامل نشان نمی دهد تا، به زعم نویسنده شخصیت بد و خوب داستان پیش از مطالعه بخش های پایان کتاب بصورت اطلاقی در ذهن مخاطب مشخص نگردد.

 

کرمیار در کتاب نامیرا به زوایای پنهان باورهای مردمان شهر کوفه می پردازد. موضوعاتی که در این سال ها با گذر محرم های متعدد، شاید به گونه از توجه ما مغفول مانده و یا کمتر به چشم آمده است. یا اینکه اگر اشاره شده باشد، آن هم به صورت کلیشه ای و تکراری بوده است. کرمیار با گذشت هر فصل از کتاب نامیرا، سوالاتی که در ذهن مخاطب - در رابطه با واقعه کربلا - شکل گرفته را به خوبی پاسخ می دهد. اینکه چه چیزی باعث شد تا مردمان کوفه رأی و نظرشان به یکباره عوض شود. چه بر سر آرمان های کوفیان آمد، که خود را در قامت دشمن پسر پیغمبر دیدند. چه عاملی بود که باعث شد داعیان پسر علی ابن ابی طالب، پسر یگانه دختر بطول حضرت رسول را به قاتلان او مبدل کند؟

 

شروع و امتداد و پایان کتاب در بهترین حالت به وقوع می پیوندد. نویسنده در شروع و پایان روایت خویش، بهترین گزینش را داشته است. پختگی در چگونگی پرداخت داستان، محصور نبودن بیان نویسنده به پیله های بازی کلامی و زبانی در جای جای داستان قابل تحسین است. آنقدر که در هیچ کجای داستان، این برداشت تصنعی بودن یا خیالی و دور از واقعیت بودن نوع روایت نویسنده به ذهن مخاطب خطور نمی کند. تصویر پردازی های نویسنده به قدری بدیع و بکر و قوی ست، که مخاطب بیش از آنکه با چشم بخواند، با نگاه می بیند حوادث و وقایع داستان را. تو گویی که بجای دست گرفتن کتاب، پای نمایش فیلمی تاریخی نشسته ای و به جای خواندن کتاب، در حال تماشای تصویر سازی های نویسنده کتاب هستی. و این مهارت ادبی، به کارگردان بودن کرمیار نیز مربوط می شود.

 

کتاب نامیرا تمام آن مزیت هایی که یک نمایشنامه برای فیلم شدن نیاز دارد را در خود دارد. و امیدواریم با عنایت مسئولین ذیربط این مهم هر چه سریعتر محقق شود و بزودی شاهد خلق یک اثر فاخر دیگر در حیطه سینمای دینی در بعد تاریخ اسلام باشیم. چرا که نامیرا تلنگری عمیق به ما منتظران منجی و مشتاقان امام زمان عجل الله در این روزگار است؛ همین مایی که گاهی از اوقات، دعای فرج او را می خوانیم از برای حل مشکلات. این یعنی همان انتظار نادرست. مطالعه سرگذشت کوفیان در نامیرا، تلنگری جدی و تذکری اساسی ست به ما منتظرانی که انتظارمان از ظهور انتظاری دست پایین و نگاهمان به امر فرج، بسیار حداقلی ست. و اینکه بدانیم که اهل کوفه نشدن به صرف دادن یک شعار ممکن نیست. بلکه با برخورداری از آگاهی و بصیرت و با حضور در میدان عمل باید کوفی نبودن خود را به دشمنان حقیقت ثابت کرد.